دوستای عزیزی که ازاین وبلاگم دیدن میکنین به وبلاگ دیگم هم سربزنین پشیمون نمیشین
www.ghamkhoneh.lxb.ir
اینم ادرسش
راستی اهل تبادل لینک بودین خبربدین
ممنون که منو میبینین
صفحه اصلي | عناوين مطالب | تماس با من | پروفايل | قالب وبلاگ
دوستای عزیزی که ازاین وبلاگم دیدن میکنین به وبلاگ دیگم هم سربزنین پشیمون نمیشین
www.ghamkhoneh.lxb.ir
اینم ادرسش
راستی اهل تبادل لینک بودین خبربدین
ممنون که منو میبینین
سن سیز هر گجه اغلارام , سن اولماسان من دونیانی اتارام ...
♠♠♠
سنسیز کئچن گونلریمله کیمسه انلایا بیلمز
✨
ﭼﻮﺏ ﺗﻨﺒﻴﻪ ﺧﺪﺍ ﻧﺎﻣﺮﺋﻴﺴﺖ ...
ﻧﻪ ﻛﺴﻲ ﻣﻴﻔﻬﻤﺪ , ﻧﻪ ﺻﺪﺍﻳﻲ ﺩﺍﺭﺩ ...
ﻳﻚ ﺷﺒﻲ ﻳﻚ ﺟﺎﻳﻲ ...
ﻭﻗﺘﻲ ﺍﺯ ﺷﺪﺕ ﺑﻐﺾ, ﻧﻔﺴﺖ ﻣﻴﮕﻴﺮﺩ ...
ﺧﺎﻃﺮﺕ ﻣﻲ ﺁﻳﺪ ...
ﻛﻪ ﺷﺒﻲ ﻳﻚ ﺟﺎﻳﻲ ...
ﺑﺎﻋﺚ ﻭ ﺑﺎﻧﻲ ﻳﻚ ﺑﻐﺾ ﺷﺪﻱ
ﻭﺩﻟﻲ ﺳﻮﺯﺍﻧﺪﻱ ...
ﺁﻥ ﺯﻣﺎﻥ ﻓﻜﺮ ﻧﻤﻴﻜﺮﺩﻱ ﺑﻐﺾ
ﭘﺎﭘﻲ ﺍﺕ ﺧﻮﺍﻫﺪ ﺷﺪ ...
ﻭ ﺷﺒﻲ ﻳﻚ ﺟﺎﻳﻲ ...
ﻣﻴﻨﺸﻴﻨﺪ ﺳﺮ ﺭﺍﻩ ﻧﻔﺴﺖ ...
ﻭ ﺗﻮ ﻫﻢ ﺑﺎﻻﺟﺒﺎﺭ ...
ﻫﺮ ﺩﻗﻴﻘﻪ ﺻﺪﺑﺎﺭ ...
ﻣﺤﺾ ﺁﺯﺍﺩﻱ ﺭﺍﻩ ﻧﻔﺴﺖ ...
ﺑﻐﺾ ﺭﺍ ﻣﻴﺸﻜﻨﻲ ...
ﺁﺭﻱ , ﺍﻳﻦ ﭼﻮﺏ، ﻫﻤﺎﻥ ﭼﻮﺏِ ﺧﺪﺍﺳﺖ
سلامتی ساقی
سلامتی روزی ک بالای قبرم بنویسن هوالباقی
سلامتی فردا
سلامتی فردااگه فردانباشم
سلامتی تنهایی
که هیچوقت تنهامون نمیزاره
تنهااومدیم تنهاهم میرم
سلامتی همه رفقیابامرام
سلامتی روزی گه خاک پای همین رفیقام ولی نمیتونم جلوشون پاشم
سلامتی صدای عبدالباسط ک واسم فاتحه میخونه
سلامتی روزی ک من سفیدبپوشم وشمامشکی
سلامتی پدرومادر
مخصوصامادر
سلامتی همه بیمارا
سلامتی مادرهای مریض دار
سلامتی امام زمان
گوزلرین دلسا بیرگون بیلکی من سنه فیکیرلشیرم قلبین یانسا بیر گون بیلکی من آغلاییرام بیرگون ایچیندن آغلاما گلسه بیلکی من یاشامی
دم از بازی حکم میزنی!
دم از حکم دل میزنی!
پس به زبان قمار برایت میگویم!
قمار زندگی را به کسی باختم که "تک" "دل" را با "خشت" برید!
جریمه اش یک عمر "حسرت" شد!
باخت زیبایی بود!
یاد گرفتم به "دل"،"دل" نبندم!
یاد گرفتم از روی "دل" حکم نکنم!
"دل" را باید "بــُـر" زد،
جایش "سنگ" ریخت که با "خشت"
"تک بـُـری" نکنند!
سلام ب اونایی ک این چند وقته سرزدن به وبلاگ
دلم واسه همه بخصوص ی بی معرفتی خیلی تنگه
شرمنده این چندوقت بخاطرمشکلم نشد وبلاگ رو راه بندازم.
واسم دعاکنین توروخدا
فدای همتون
پیرمردی صبح زودازخانه اش بیرون امد.پیاده رو دردست تعمیربودمجبورشدکه ازکنارخیابان به راهش ادامه بدهد
درخییان شروع به راه رفتن کردکه ناگهان یک ماشین به اوزد.پیرمردبه زمین افتادومردم جمع شدندو اورابه بیمارستان بردند
بعداینکه زخمهاش رو پانسمان کردند.پرستاران به اوگفتندکه آماده ی عکسبرداری بشه
پیرمرددرفکرفرورفت وسپس بلندشدولنگ لنگان ب سمت درمیرفت ودرهمان حال گفت:عجله داردبایدبرود
پرستاران سعی میکردن که اورا قانع سازندولی موفق نمی شدند.برای همین دلیل عجله اش راازاوپرسیدند
پیرمردگفت:زنم درخانه ی سالمندان هست ومن هرروزمیرم صبحونه رو بااومیخورم ونمیخوام ک دیربشه.
پرستاران گفتندمابه او خبرمیدهیم که شما دیرترپیش اومیرید
پیرمردجواب داد:متاسفم او فراموشی داردومتوجه چیزی نخواهدشدوحتی مرانمیشناسد
پرستاران درکمال تعجب پرسیدندپس چراهرصبح برای صبحانه پیش اومیروددرحالی که اورانمیشناسد
پیرمرد چیزی زیادی پاسخ نداد
فقط گفت:من که اورامیشناسم
پسرک دختری که سی دی میفروخت را خیلی دوست داشت.اماهیچوقت ازعشقش نسبت د دخترک بهش چیزی نگفت
هرروزبه امیدصحبت کردن با دخترک ودیدن اوبه فروشگاه میرفت وازاوسی دی میخرید همش هم بخاطردیدن عشقی ک خبرنداره ازقلبش
بعدازیک ماه پسرک مرد....
وقتی دخترک به خونه ی اونارفت تا ازپسرک باخبرشودفهمیدکه او مرده....
مادرش دخترک رابه اتاق پسرش بردودخترک دیدکه تمام سی دی ها بازنشده گذاشته شده کنار
دخترک گریه کردوگریه کردتامرد....
میدونی چراگریه میکرد؟چون همه نامه های عاشقانه اش رو تو سی دی هامیذاشت ومیدادبه پسرک...
از تــــو
نه معاشقه میخواهم
نه برآمدگی های تنت را
سکوت کن و تنها ببوس
گلویی را که فریادش در بغض شکست
همیشه هم قافیه بوده اند، “ســ ـ ـیب” و “فریـ ـ ـب”!
همانند سیبی که آدم و حوا را فریب داد و حالـــا هم میگوییم
ﺷﺪﻩ ﻫﺮﮔﺰ ﺩﻟﺖ ﻣﺎﻝِﮐﺴﯽ ﺑﺎﺷﺪ ک ﺩﯾﮕﺮ ﻧﯿﺴﺖ؟
ﻧﮕﺎﻫﺖ ﺳﺨﺖ ﺩﻧﺒﺎﻝِﮐﺴﯽ ﺑﺎﺷﺪ ک ﺩﯾﮕﺮ ﻧﯿﺴﺖ؟
ﺑﺮﺍﯾﺖ ﺍﺗﻔﺎﻕ ﺍﻓﺘـﺎﺩﻩ ﺩﺭ ﯾﮏ ﮐﺎﻓﻪ ﯼِ ﺍﺑﺮﯼ
ﺗﻪِ ﻓﻨﺠﺎﻥِ ﺗﻮ ﻓﺎﻝِ ﮐﺴﯽ ﺑﺎﺷﺪ ﮐﻪ ﺩﯾﮕﺮ ﻧﯿﺴﺖ؟
ﺧﻮﺵ ﻭ ﺑﺶ ﮐﺮﺩﻩ ﺍﯼ ﺑﺎ ﺳﺎﯾﻪ ﯼِ ﺩﯾﻮﺍﺭ ﻭﻗﺘﯽ ﮐﻪ
ﺩﻟﺖ ﺟﻮﯾﺎﯼِ ﺍﺣﻮﺍﻝِ ﮐﺴﯽ ﺑﺎﺷﺪ ﮐﻪ ﺩﯾﮕﺮ ﻧﯿﺴﺖ؟
ﭼﻪ ﺧﻮﺍﻫﯽ ﮐﺮﺩ ﺍﮔﺮ ﻫﺮﺑﺎﺭ ﮔﻮﺷـﯽ ﺭﺍ ﮐﻪ ﺑﺮﺩﺍﺭﯼ
ﻧﺼﯿﺒﺖ ﺑﻮﻕِ ﺍﺷﻐﺎﻝِ ﮐﺴﯽ ﺑﺎﺷﺪ ﮐﻪ ﺩﯾﮕﺮ ﻧﯿﺴﺖ؟
ﺣﻮﺍﺱِ ﺁﺳﻤﺎﻧﺖ ﭘﺮﺕ ﺭﻭﯼِ ﺷﯿﺸـﻪ ﻫﺎﯼِ ﻣﻪ
ﺳﮑﻮﺗﺖ ﺟﺎﺭ ﻭ ﺟﻨﺠﺎﻝِ ﮐﺴﯽ ﺑﺎﺷﺪ ﮐﻪ ﺩﯾﮕﺮ ﻧﯿﺴﺖ
ﺷﺐِ ﺳﺮﺩِ ﺯﻣﺴﺘﺎﻧﯽ ﺗﻮ ﻫﻢ ﻟﺮﺯﯾﺪﻩ ﺍﯼ ﻫﺮﭼﻨﺪ
ﺑﻪ ﺩﻭﺭِ ﮔﺮﺩﻧﺖ ﺷﺎﻝِ ﮐﺴﯽ ﺑﺎﺷﺪ ﮐﻪ ﺩﯾﮕﺮ ﻧﯿﺴﺖ؟
ﺗﺼﻮﺭ ﮐﻦ ﺑﺮﺍﯼِ ﻋﯿﺪﻫﺎﯼِ ﺭﻓﺘﻪ ﺩﻟﺘﻨﮕﯽ
ﺑﻪ ﺩﺳﺘﺖ ﮐﺎﺭﺕ ﭘﺴﺘﺎﻝِ ﮐﺴﯽ ﺑﺎﺷﺪ ﮐﻪ ﺩﯾﮕﺮ ﻧﯿﺴﺖ
ﺷﺒﯿـﻪِ ﻣﺎﻫﯽِ ﻗﺮﻣﺰ ﺑﻪ ﺭﻭﯼِ ﺁﺏ ﻣﯽ ﻣـانی
ﮐﻪ ﺳﯿﻦ ﺍﺕ ﻫﻔﺘﻤﯿﻦ ﺳﺎﻝِ ﮐﺴﯽ ﺑﺎﺷﺪ ﮐﻪ ﺩﯾﮕﺮ ﻧﯿﺴﺖ
ﺷﻮﺩ ﻫﺮ ﺧﻮﺷﻪ ﺍﺵ ﺭﻭﺯﯼ ﺷﺮﺍﺑﯽ ﻫﻔﺘﺼﺪ ﺳﺎﻟﻪ
ﺍﮔﺮ ﺑﻐﻀﺖ ﻟﮕﺪﻣﺎﻝِ ﮐﺴﯽ ﺑﺎﺷﺪ ﮐﻪ ﺩﯾﮕـــﺮ ﻧﯿﺴﺖ
ﭼﻪ ﻣﺸﮑﻞ ﻣﯽ ﺷﻮﺩ ﻋﺸﻘﯽ ﮐﻪ ﺣﺎﻓﻆ ﺩﺭ ﻫﻮﺍﯼِ ﺁﻥ
ﺍﻻ ﯾﺎ ﺍﯾﻬﺎ ﺍﻟﺤﺎﻝِ ﮐﺴﯽ ﺑﺎﺷﺪ ﮐﻪ ﺩﯾﮕـــﺮ ﻧﯿﺴﺖ
ﺭﺳﯿﺪﻥ ﺳﻬﻢِ ﺳﯿﺐِ ﺁﺭﺯﻭﻫـﺎﯾﺖ ﻧﺨﻮﺍﻫﺪ ﺷﺪ
ﺍﮔﺮ ﺧﻮﺷﺒﺨﺘﯽات مالِ ﮐﺴﯽ ﺑﺎﺷﺪ ﮐﻪ دیگر نیست...
سر: ضعیفه!دلمون برات تنگ شده بود اومدیم زیارتت کنیم!
دختر: توباز گفتی ضعیفه؟
پسر: خب… منزل بگم چطوره؟
دختر: وااااای… از دست تو!
پسر: باشه… باشه ببخشید ویکتوریا خوبه؟دختر:اه…اصلاباهات قهرم.
پسر: باشه بابا… توعزیز منی، خوب شد؟… آشتی؟
دختر:آشتی… راستی گفتی دلت چی شده بود؟پسر: دلم! آها یه کم می پیچه…! ازدیشب تاحالا.
دختر: … واقعا که!
پسر: خب چیه؟ نمیگم مریضم اصلا… خوبه؟دختر: لوووس!
پسر: ای بابا… ضعیفه!
این نوبه اگه قهرکنی دیگه نازکش نداری ها!دختر: بازم گفت این کلمه رو…!
پسر: خب تقصرخودته!
میدونی که من اونایی رو که دوست دارم اذیت میکنم… هی نقطه ضعف میدی دست من!دختر: من ازدست توچی کارکنم؟
پسر: شکرخدا…! دلم هم پیچ میخوره چون تو تب وتاب ملاقات توبودم… لیلی قرن بیست ویکم من!
دختر: چه دل قشنگی داری تو! چقدر به سادگی دلت حسودیم میشه!
پسر: صفای وجودت خانوم!
دختر: می دونی! دلم… برای پیاده روی هامون… برای سرک کشیدن تومغازه های کتاب فروشی ورق زدن کتابها… برای بوی کاغذ نو… برای شونه به شونه ات را رفتن و دیدن نگاه حسرت بار بقیه…
آخه هیچ زنی که مردی مثل مرد من نداره!
پسر: می دونم… می دونم… دل منم تنگه…برای دیدن آسمون چشمای تو… برای بستنی شاتوتی هایی که باهم میخوردیم… برای خونه ای که توی خیال ساخته بودیم ومن مردش بودم….!
دختر: یادته همیشه میگفتی به من میگفتی “خاتون”
پسر: آره… آخه تو منو یاد دخترهای ابرو کمون قجری می انداختی!
دختر: ولی من که بور بودم!
پسر: باشه… فرقی نمی کنه!
دختر: آخ چه روزهایی بودن… چقدردلم هوای دستای مردونه ات رو کرده… وقتی توی دستام گره می خوردن… مجنون من…
پسر: …
دختر: چت شد چرا چیزی نمیگی؟
پسر: …
دختر: نگاه کن ببینم! منو نگاه کن…
پسر: …
دختر: الهی من بمیرم… چشات چرا نمناکه… فدای توبشم…
پسر: خدا… نه… (گریه)
دختر: چراگریه میکنی؟
پسر: چرا نکنم… ها؟
دختر: گریه نکن … من دوست ندارم مرد گریه کنه… جلو این همه آدم… بخند دیگه… بخند… زودباش…
پسر: وقتی دستاتو کم دارم چطوری بخندم؟ کی اشکامو کنار بزنه که گریه نکنم
…دختر: بخند… و گرنه منم گریه میکنماا
پسر: باشه… باشه… تسلیم… گریه نمیکنم… ولی نمی تونم بخندم
دختر: آفرین! حالا بگو برای کادو ولنتاین چی خریدی؟
پسر: توکه میدونی من از این لوس بازی ها خوشم نمیاد… ولی امسال برات یه کادو خوب آوردم…
دختر: چی…؟ زودباش بگو… آب از لب و لوچه ام آویزون شد …
پسر: …
دختر: دوباره ساکت شدی؟
پسر: برات… کادو… (هق هق گریه)… برات یه دسته گل گلایل!… یه شیشه گلاب… ویه بغض طولانی آوردم…!تک عروس گورستان!
پنج شنبه ها دیگه بدون تو خیابونها صفایی نداره…!
اینجاکناره خانه ی ابدیت میشینم و فاتحه میخونم…نه… اشک و فاتحه نه… اشک و فاتحه و دلتنگیامان… خاتون من!
توخیلی وقته که…آرام بخواب ای کوچ کرده ی من…دیگر نگران قرصهای نخورده ام… لباس اتو نکشیده ام…. و صورت پف کرده از بی خوابیم نباش…!
نگران خیره شدن مردم به اشک های من هم نباش..۰!بعد از تو دیگر مرد نیستم اگر بخندم…اما… تـو آرام بخواب...
اولش زیر بار نرفتم
یه چند مدتی چت کردیم بعدش مخالف میل باطنیم شمارمو بهش دادم
جواب یکیو دادم
هر روز بی توجه تر میشدم و اون وابستهتر
تا اینکه یه روز با بغض گفت نرجس من تورو واسه دوستی دو روزه نمیخوام
چرا نمیخوای بفهمی؟/
گفتم خب که چی؟
گفت یعنی میخوام برای همیشه کنارم باشی..
گفتم فعلا زوده برای این حرفا
گفت من امسال دارم برای کنکور میخونم
در ضمن 4 ماهه باهمیم کجاش زوده؟
ازم خواست بهش یه فرصت بدم منم اینکارو کردم
کم کم سعی کردم بهش دل ببندم
هر روز بیشتر دلبسته میشدم
کم کم ازش خوشم میومد...
دیگه نمیتونستم زیاد بهش بزنگم
فقط گه گه گاهی از گوشی مامانم ابجیم
یا تلفن خونه بهش زنگ میزدم
بعد چند ماه گوشیمو بهم پس دادن
اما من هنوز با اون در ارتباط بودم
اون رفت داشنگاه اصفهان
ما برای تمام زندگیمون اینده حال همه چی برنامه ریختیم
همه بهمون میگفتن لیلی و مجنون
هرکی باهاش حرف میزد
میگفت من عاشق نرجسمو میخوامش
همه میگفتن شما دوتا مال همین
ما هم باورمون شده بود مال همیم
اما از وقتی رفته بود دانشگاه به کل رفتارش عوض شده بود
این علی دیگه اون نبود
گفتم ابجی علی چی میگه اخه ابجیم و علی رابطشون خیلی خوب بود
گفت چی شده؟
گفتم میگه میخواد ازم جدا شه ابجیمم همراه من زار زار گریه میکرد میگفت ابجی گریه نکن خدا بزرگه ایشالله درست میشه اون بر میگرده
بعد اون ابجیم زنگ زد کلی با علی حرف زد اما اون راضی نشد
که نشد ...ازش دلیل خواستم گفت بابام مریضه و دکترا گفتن تا یه سال دیگه بیشتر زنده نیست و پدرو مادر تو هم نمیذارن تو فعلا نامزد کنی و پدرم گفته باید دامادی پسرمو ببینم... گفتم علی مثل یه دادا
گفتم علی مثل یه داداش کنارم باش بخدا بسه برام ترکم نکن... اما.....من همیشه با مامانش حرف میزدم .. گفتم به مامانت بگو باهاش بحرفه؟ اما علی قبول نکرد که نکرد... من داغون شده بودم....
علی میگفت نرجس دوست دارم اما کاری ازم ساخته نیست حتی میگفت من نمیخوام اون دخترو و...
باورم نمیشد
چطوری میتونستم به دوستام اقوام بگم علی رفته..
اصلا اگه میگفتمم باورشون نمیشد...دیگه کاری از من بر نمیومد تنها ارزوم
خوشبختی علی بود
به هر بدبختی بود شماره دخترعموی علی که قرار بود باهاش نامزد کنه رو گرفتم
سلام شما جواهر دخترعموی علی هستی؟
بله شما؟
منم نرجسم...
تا اینو گفتم شروع کرد به التماس که علی رو از من نگیر و...
من حرفشو قطع کردمو گفتم عزیزم زنگ نزدم اونو ازت بگیرم... زنگ زدم اونو مال تو کنم برای همیشه..
تمام چیزایی که میدونستم علی دوست داره.. کارایی که علی خوشش میاد حرفایی که خوشش میاد خوصیات علی روبهش گفتم
و در اخر گفتم با اینا میتونی اونو عاشق خودت کنی...
با دست خودم داشتم عشقمو پر پر میکردم تا دیروز برای رسیدن بهش تلاش میکردمو الان خودم داشتم اونو از خودم میگرفتم
بعدشم قطع کردمو کلی گریه کردم
... خاطرات داشت دیوونم میکرد فقط گریه میکردم نابود شده بودم...
روزوشب نداشتم ...انگار دنیا واسم جهنم بود...
بعد یه مدت علی زنگ زد گفت...
گفت نرجس تو منو نبخشیدی درسته؟
گفتم بخشیدم علی همون روز که رفتی بخشیدمت چطور مگه؟
گفت نه زندگی من از اون روز نابود شده
گفتم ولی من سر نمازم برات دعای خیر کردم فقط...
نرجس میشه برگردی ؟
گفتم نه تو الان مال یکی دیگه هستی
اون نامزدی دروغ بود اون دوست دخترم بود که شمارشو کیوان بهت داد..
گفتم چیه ترکت کرده اومدی سراغ من؟
گفت اره ولی خدایی کسی مثل تو نمیشه؟
گفتم نه علی به سختی تونستم با خودم راه بیام دوباره نه..
اونم چند مدت زنگ میزدو بعدش رفت
بعد یه مدت زنگ زده بود گوشی ابجیم و گفته بود به نرجس بگو که یه دونه ی دوست دخترمو به هزار تای تو نمیدم...
بازم دلم شکست
اما بعد یه مدت زنگ زدو گفت نرجس میخوامت دیگه توجهی نکردمو خطمو خاموش کردم
البته هنوزم گاهی دلم تنگ میشه گریه میکنم...
توی خاطرات میسوزم
اما دیگه خیلی صبور شدم...
الان سال سوم دبیرستانم اماهنوز دارم میسوزم توی اون خاطرات با اینکه یک سال گذشته ...
از اون روز شعرای من همش بوی خیانتو جدایی میده...
اگه عشقش مال من نیست قلب اون با یکی دیگست
ولی خب بسه واسه من اگه لبهاش پره خندست
دو دوست با پای پیاده از جاده ای در بیابان عبور می کردند
بین راه سر موضوعی اختلاف پیدا کردند و به مشاجره پرداختند
یکی از آنها از سر خشم بر چهره دیگری سیلی زد!
دوستی که سیلی خورده بود سخت آزرده شد
ولی بدون آن که چیزی بگوید روی شن های بیابان نوشت :
امروز بهترین دوست من بر چهره ام سیلی زد . . .
آن دو کنار یکدیگر به راه خود ادامه دادند به یک آبادی رسیدند
تصمیم گرفتند قدری آنجا بمانند و کنار برکه آب استراحت کنند
ناگهان شخصی که سیلی خورده بود لغزید و در برکه افتاد
نزدیک بود غرق شود که دوستش به کمکش شتافت
و او را نجات داد بعد از آن که از غرق شدن نجات یافت
بر روی صخره ای سنگی این جمله را حک کرد:
امروز بهترین دوستم جان مرا نجات داد . . .
دوستش با تعجب از او پرسید:بعد از آن که من با سیلی تو را آزردم
تو آن جمله را روی شن های صحرا نوشتی
ولی حالا این جمله را روی صخره حک می کنی ؟
دیگری لبخندی زد و گفت: وقتی کسی ما را آزار می دهد
باید روی شن های صحرا بنویسیم تا باد های بخشش آن را پاک کنند
ولی وقتی کسی محبتی در حق ما می کند
تا هیچ بادی نتواند آن را از یادها ببرد . . .
سلامتی روزی ک ازم واسه لباسم اجازه نمیگیرن و 1پارچه سفید تنم میکننسلامتی روزی ک بستگانم بیشتراز 10 نفر نیستن و منو رو سرشون گذاشتندسلامتی روزی ک عجله دارن تا از بدن سردم راحت شن و شتابان میذارنم توی نعشکشسلامتی روزی ک واسه خوابوندنم تو قبر 2نفر ب زحمت میوفتن تا تو قبر جا بشمسلامتی روزی ک همه از بالا ب تنهایی و رختخواب جدیدم نگاه میکننسلامتی روزی ک یه بنده خدا واسه قایم کردنه من ب زحمت میوفته و با عرق روم خاک میریزه
عمریست که در سوز غم فاطمه هستی
دل سوخته عمر کم فاطمه هستی
من مطمئنم روز ظهورت اول
در فکر بنای حرم فاطمه هستی
پیرمردی هر روز تو محله می دید پسرکی با کفش های پاره و پای برهنه با توپ پلاستیکی فوتبال بازی می کند…
روزی رفت ی کتانی نو خرید و اومد و به پسرک گفت بیا این کفشا رو بپوش…
پسرک کفشا رو پوشید و خوشحال رو به پیرمرد کرد و گفت: شما خدایید؟!…
پیرمرد لبش را گزید و گفت نه!
پسرک گفت پس دوست خدایی، چون من دیشب فقط به خدا گفتم که کفش ندارم…
(دوست خدا بودن سخت نیست…)
مادرم فرشته است..
ولی
هیچوقت ندیدم پرواز کند...
زیرا به پایش...
من را بسته بود.. خواهرم را ...
برادرم را...
پدرم را...
و همه ی
زندگیش را...
معذرت میخواهم نیوتون..!
راز جاذبه،
"مادر"
من است!
معذرت میخواهم ادیسون!
چرا که "مادر" من اولین چراغ زندگی من است!
معذرت میخواهم انیشتین!
فرمولهای تو از توضیح "مادر" من عاجزند!
رومئو!
همه راه ها به عشق "مادر" من ختم میشود!
مادر من ،
عشق من است..
میترسم برای ماندن در کنارم از بهشت به جهنم بیاید مادرست دیگر ..
دلم را سپردم به بنگاه دنیا
و هی آگهی دادم اینجا و آنجا
و هر روزبرای دلم مشتری آمد و رفت
و هی این و آن سرسری آمد و رفت
ولی هیچ کس واقعاً اتاق دلم را تماشا نکرد
دلم، قفل بود
کسی قفل قلب مرا وا نکرد
یکی گفت: چرا این اتاق پر از دود و آه است
یکی گفت: چه دیوارهایش سیاه است!
یکی گفت: چرا نور اینجا کم است
و آن دیگری گفت:و انگار هر آجرش
فقط از غم و غصه و ماتم است!
و رفتند و بعدش دلم ماند بی مشتری
و من تازه آن وقت گفتم:
خدایا تو قلب مرا می خری؟
و فردای آن روزخدا آمد و توی قلبم نشست
و در را به روی همه پشت خود بست
و من روی آن در نوشتم:
ببخشید، دیگر برای شما جا نداریم
از این پس به جز او
کسی را نداریم.
منوعشقم♥
باهم لج میکنیم♥
بعضی وقتاحرف همونمیفهمیم♥
گاهی وقتاباهم کنار نمیایم♥
دعوامیکنیم.... فحش میدیم... دل میشکنیم.... اذیت میکنیم.... شایدیه مدتی ازهم بی خبرباشیمولج کنیم..... ♥
اماااااا.... این حقیقته♥
مابدون هم نمیتونیم زندگی کنیم♥
درسته مسخره بازی درمیارم♥
بهت میخندم حرصتودرمیارم توهم میگی اه اصلا درک نداری♥
اماهیچکس مث من درکت نمیکنه♥
هیچکس مث من غصتو نمیخوره♥
هیچکس مث من دلش پیشت نیس♥
هیچکس مث من پیشت ارامش نداره و براش مهم نیس بودنت♥
باهمه اذیت کردنات بازم تموم زندگیمی♥
وقتی کــه نیستی
شکـــــ دارم که بیایی
وقتی هم که می آیــــی
مطمئن نیستـــــــم که میمانی
وقتی هــــم که میروی
نمیدانم که باز میگردی یا نــه…
این دو دلــــــــی ها
دو راهـــــــی ها
دوگانگـــــی ها
مرا خواهد کشت..
بیـــــــــــا…
و یا
یک بار برای همیشه نیـــــــــــا…!
پسر: عشقم شرط بندي كنيم؟
دختر: باشه عشقم
پسر:تونمیتونی 24 ساعت بدون من بمونی
دختر: ميتونم
پسر:میبینیم
24 ساعت شروع میشه درحالی که دختر از سرطان عشقش و اینکه قراره زود بمیره اطلاع نداشته... 24 ساعت میگذره و دختر میره جلو خونه عشقش هرچقدر در میزنه کسی درو باز نمیکنه...وارد خونه ميشه پسره رو ميبينه كه رو مبل دراز كشيده و يه يادداشت تو دستش رو سینشه... " 24 ساعت بدون من بودي يه عمر هم ميتوني بدون من بموني عشق من ... دوست دارم " اگر عاشقي عشقت رو يك ثانيه هم تنها نزار حتي به بهونه قهر... قدر عشقتونو بدونید